#توماژ_پارت_29
-که ملیجکتم ؟ هان؟
همون طور که آستاینای پیراهن مردونمو بالا می دادم قدمی به سمتش برداشتمو گفتم: سرب داغی بهت نشون بدم که کیف کنی ملکه
به سمتش خیز برداشتم که جیغ کوتاهی کشید و از رو مبل پرید پایین و به سمت اشپزخونه دوئید و در حالی از خنده به نفس نفس افتاده بود پشت اپن سنگر گرفت و گفت: حالا یه قاشق سرب داغ که این حرفا رو نداره توماژ تو قراره مرد یه زندگی باشی .... واقعا که، بیا ببین دوست پسرای دوستام چه کارا که نمی کنن بعد تو سر یه قاشق سرب ببین داری چی می کنی
با خنده به سمتش رفتم که گفت: خب می گم نریزن شما هم نشنیده بگیر فقط پیش بقیه بگو خوردی منم می گم زدم هان ؟ چطوره؟
-اخه تو جوجه اردک زشت می خوای سرب بریزی تو دهن من؟
با اخم نگاهم کرد و گفت: برای همین جوجه اردک ببین چه صفی بستن حضرت اقا
اخمام به انی توهم گره محکمی خورد که خنده مصنوعی ای کرد و گفت: بشین برات شربت بیارم ...
romangram.com | @romangram_com