#توماژ_پارت_28
با اشاره اش به پشت سرم بی حواس چرخیدم که با چابکی از زیر دستم رد و شدو رفت تو و گفت: تو کیفت کجا بود بابابزرگ؟
صدای خندش خونه سردی که تو این چند روز خالی از هوای زندگی شده بود رو زنده کرد و به دلم رنگ و لعاب محبت زد ، با شیطنت چشمکی زدو با ژست خاصی رو مبل پذیرایی نشست و پاهای ظریفشو رو میز گذاشت با لحن خاصی گفت: زود برای ما قدری شربت بیاور تا ندادم زندان بانان دلی از عزایتان در بیارن
دست به کمر سمتش چرخیدمو گفتم: بد نگذره می خوای پاهاتم ماساژ بدم؟
با نگاهش وراندازم کرد و یه تای ابروشو بالا داد و گفت: گستاخ تر از اونی هستی که نشان می دهی ،ملیجک و این همه بی پروایی؟
پشت چشمی نازک کرد و با اشاره ای به پاهاش گفت: این کار بزرگان است نه تو
بعد دستاشو بهم کوبیدو گفت: سرب داغ در حلقش بریزید
romangram.com | @romangram_com