#توماژ_پارت_146


تصویر روژان جون گرفت و دل تنگم رو به هول وولا انداخت

کمی به سکوت گذشت که گفت: می تونم یه سوال ازت بپرسم؟

-اوهوم

-یادمه برای مدتی که با بابا اومده بودیم تهران تو همیشه سیاه می پوشیدی مثل یه عزادار گوشه گیر و ساکت شده بودی چیزی که برای همه سوال بود که پسر پر شر و شور فامیل چی شده که به این روز افتاده همه گذاشتن به حساب کارای دائی و اون کشمکشا ولی ....

حرفشو قطع کردمو گفتم: سیاه نادونیم تنم بود

دلم گرفت و چشمام رو خیابون خلوت روبرو قفل شد دوسال سوگواری... مدت ها انتظار و چشم به راهی مدت ها راز و نیاز شبونه و بالاخره ..... سیاهی


romangram.com | @romangram_com