#توماژ_پارت_142
فکش رو اونقدر فشرده کرده بود که هر ان احتمال می دادم دندوناش تو دهنش خرد بشه از لای دندونای کلید شدش غرید:به خاطر نون و نمکی که تواین خونه خوردم زبونم کوتاهه وگرنه می دونستم چی جوری جواب این زبون درازتو بدم
دوسه روزی از اومدن عمه اینا می گذره برسام لجوجانه پای حرفش مونده و دنبال خوابگاه برای خواهرش بود که یه وقت با من گرگ صفت زیر یه سقف نباشه نکنه شب نصف شب برم بالا سرش بخورمش ....به خاطر سفارشای مامان دندون سر جیگرم گذاشتم و حرفی نزدم ،بی خبری از روژانم شده بود قوز بالا قوز خبرشو داشتم که نه اون شب نه روز های بعدش نرفته .... کمی دلم اروم گرفته بود ولی هنوز دلخوریم به قوت خودش باقی بود این که موضوع به این مهمی رو پنهون کرده بود و بی خبر بار سفر بسته بود خونم رو به جوش می اورد ولی..... هنوزم به قوت قبل دوستش داشتم و از ندیدنش مثل مرغ سرکنده خودمو به درو دیوار می کوبیدم و کم و بیش پونه و ارتین هم یه بوهایی برده بودن که حتما اتفاقی بینمون افتاده که حال و روزم شده این ....
-یکم وقت داری باهم حرف بزنیم؟
به سمت بنیامین برگشتم و گفتم:حتما بیا بشین
اشاره ای به اتاقی که برسام به خاطر دوندگی های چندروزش میگرنش عود کرده بود و بهش پناه برده بود تا شاید کمی اروم بگیره کرد و گفت: نمی خوام برسام بفهمه؟
سری تکون دادمو سوئیچ ماشینو برداشتمو همراه هم از خونه زدیم بیرون ، سیگاری اتش زدم که نگاهشو رو خودم حس کردم که گفتم: تاصبحم نگاهم کنی خبری از تعارف نیست پس چشماتو درویش کن
romangram.com | @romangram_com