#توماژ_پارت_141

مامان لبخندی زدو گفت: این حرفو نزن منو تو قبل از این نسبت فامیلی باهم دوستیم یادت که نرفته

عمه با چشمای اشکی نگاه گرفت از مامانو با خجالت گفت: به خدا خجالت زدتونم

اروم کنارش نشستمو بغلش کردمو گفتم: عمه جون این چه حرفیه از کی تا حالا به خاطر خطای اهنگر گردن مسگر و بردن زیر تیغ؟ این جا خونه خودتونه شما به گردن ما بیشتر از اینا حق دارین

برسام-در هرحال من اجازه نمی دم خواهرجوونم بیاد این جا اون وقت فامیل چه فکری درموردمون می کنن توقع نداری که کلاه بی غیرتی سرم بکشم و مثل کبک سرمو تو برف کنم وخودمو خواهرمو بکنم نقل حرف مجالس

اخمام تو هم رفت کمی از عمه فاصله گرفتم تیرهای بی رحمانه برسام به هدف خورده بود که این جوری رضایت از سر و روش می باریدو مثل یه برنده به حریفش نگاه می کرد

-از قدیم گفتن کافر همه رو به کیش خود پندارد نمی دونم چی کار کردی که می ترسی خدا عینشو جلوت بزاره که این جوری چنگ و دندون نشون میدی برسام خان ......

سرخ و برافروخته بلند شد که جلوش قد علم کردمو گفتم: می دونی که دنیا دارمکافاته چی تورو این جوری ترسونده که به خواهر خودتم شک داری ...... چشمم دنبال ناموس کسی نبوده پس پشتم قرصه که نگاه هرزی دنبال خواهرم نیست تو چی ؟ دلت قرص هست؟

romangram.com | @romangram_com