#توماژ_پارت_140


پونه سریع به جمع پیوست و گفت:اصلا چهل سال طول بکشه فکرنمی کنم توماژبزاره جای دیگه ای بفرستینش

برسام –بهواژخودش بزرگ تر داره نیاز به دلسوزی توماژ نیست

عمه چشم غره ای حوالش کرد که گفت: اگه مجبور شیم خونمونو می فروشیم میایم تهران

بنیامین با ترشرویی گفت: پس درس من چی می شه؟

-عمه جون حق با بنیامینه در ثانی این جا که خونه غریبه نیست خونه خودشه این جوری شما هم خیالتون راحت تره

عمه-به خدا از روت خجالت زده ام روشنک جون همین که در خونت به رومون بازه کلی منت به سرمونه


romangram.com | @romangram_com