#توماژ_پارت_137
با خنده ازم جدا شد و کنارم پای سفره صبحانه نشست
-سلام بهواژ جان خوبی خانم کوچولو؟
بهواژ کمی سرخ شد و ممنونمی زیر لب گفت و از چشم غره برسام بی نصیب نموند
-چرا برزو و بهروز نیومدن؟
روی صحبتم با عمه بود که با شوق و برق همیشگی ای که تو چشماش بود بهم ذل زده بود
-برزو مرخصی نداشت بهروزم با نامزدش رفته سفر، چه می دونم عمه جون ادم سر از کار این جوونا در نمیاره کجا زمون ما رسم بود که هنوز عروس رخت عروسی تنش نکرده دست تو دست نامزدش از این شهر به اون شهر بره
پونه زیر زیرکی خندید با شیطنت چشمکی حوالم کرد که گفتم: سخت نگیر عمه
romangram.com | @romangram_com