#توماژ_پارت_134
حرفی نزد انگار دوست نداشت این جوری از خواب شیرینش دست بکشه و حالا دلخور و ناراحت بهم چشم دوخته بود اروم گذاشتمش رو زمین که بغ کرده نگاهم کرد: پس خرسی چی؟
بهونه می اورد دختر سرتق و دلبر من..... قلبم ریخت از میم مالکیتی که ناخواسته تو ذهنم به انتهای اسمش می چسبید .... نفسم..... نفس من بود؟؟؟
-دفعه بعد که اومدی می تونی ببریش قول می دم خوب ازش نگهداری کنم
بغض کرده گفت: بدون من خوابش نمی بره می دونم
خندم گرفت از اخمای نشسته به چهره اش
-هوا تاریک شده برو تا منم برگردم پیش خرسی ...تنهایی تو خونه می ترسه
romangram.com | @romangram_com