#توماژ_پارت_127

بعد شام از گردنم اویزون شدو گفت: عمو پاکی

تو دلم هرچی فحش بلد بودم بار بزرگ مهر کردم با این حرفی که تو ذهن بچش جاانداخته بود که با هربار گفتنش بساط چشم غره های منو قهقهه های بزرگ به راه بود

-جون دلم

کمی سرشو خم کردو موهای خوشرنگشو رو شونش ریخت و گفت: می شه امشب پیش من بخوابی ؟

قبل ازاینکه جوابی بدم گفت: مامان و بابا که باهم می خوابن

به انی گونه های فرناز رنگ گرفت وبزرگمهر خندشو به زور جمع کرد وخودشو مشغول پوست کندن میوه اش نشون داد تا از سقلمه های راه و بیراه فرناز درامان بمونه ولی کاملا معلوم بود به حد انفجاررسیده ، هدیه بی خبر ازهمه جا ادامه داد: منم که نمی زارن پیششون بخوابم تو هم بیا پیش من مثل بابا که با مامانم می خوابه

شونه های بزرگ مهر بنای لرزیدن گذاشت که فرناز تشر زد و دخترشو صدا کرد و من لب گزیدم تا طفلک بیش از این خون های بدنشو جمع نکنه تو صورت درموندش

romangram.com | @romangram_com