#توماژ_پارت_125
-چطوری دخترعمو
به انی اشک به چشماش نشست که هدیه مات و مبهوت نگاهی به مادرش که حالا بی پروا می گریست و پدری که سعی در اروم کردنش داشت کرد و نگاه کنجکاوش بین منو پدرش در گردش بود حق داشت طفل معصوم که از شباهت بی اندازه منو بزرگمهر این جوری به چشماش شک کنه فرناز زیر لب عذرخواهی کردو به اشپزخونه پناه برد که هدیه سریع خودشو پشت بزرگمهر پنهان کردو از پشت به بلوز پدرش چنگ انداخت که صدای خنده هردومونو دراورد
-نترس باباجون موجود بی ازاریه دیگران بهش می گن عمو تو می تونی عمو پاکی صداش کنی
معترضانه صداش کردم که با خنده دخترشو بغل کرد و اروم به سمتم اومد و گفت:تا دنیا دنیاست تو پاکی برادر بزرگ تر
پشت همین یه جمله انقدر حرف بود که لبخند به لبم بیاد اغوشمو برای فندق بزرگمهر باز کردم که محکم تر پدرشو بغل کردو سرشو تو گردن بزرگ مهر پنهون کرد
فرناز که کمی به خودش مسلط شده بود با چشمای سرخ هول و دست پاچه تعارفم کرد که بشینم و با مهربونی دخترشو متقاعد کرد که از پدرش جدا بشه و به رسم ادب از عموش پذیرایی کنه ..... اون قدر سربه زیر جلو اومدو سلامی خجولانه تحویلم داد که دوست داشتم با تموم وجود بغلش کنم و لپ های اویزون و سرخش مهمون دوسه تا گاز مشتی کنم ..... با تشویق بزرگمهر کمی جلوتر اومدو هول هولکی بوسه ای رو گونم کاشت و سریع به سمت اتاقش دوید که خنده جمع رو بلند کرد
-کی برگشتی؟
romangram.com | @romangram_com