#توماژ_پارت_123

لبخند تلخی زدو گفت: اونا هم دلشون برات تنگ شده .....

نگاهشو بهم دوخت و گفت: مامانم خیلی دلش می خواست ببینتت

غمی به سنگینی عذاب وجدانی که تواین چندسال رو دوشم سنگینی می کرد به دلم نشست و بغض سنگینی راه گلومو بست .... مامان ....اخ مامانم...

-خیلی چشم به راهت بود...... تو مراسم هم همه دنبال پسر بزرگه بودن

به تلخی خندیدمو گفتم:ببین ده دقیقه با ما چها که نکرده

خندید که گفتم: نمی تونستم برگردم خودت که می دونی ..... حکم جلبم اومده بود

اخماش توهم رفت و گفت: باید پای بی گناهیت می موندی .... فرار فقط شد حکم تایید رو همه حدسای بی بته بقیه .....می دونی چی به سر مامان اومد به اندازه ده سال پیر شد تو اون چند روز که هرکسی از راه می رسید می گفت پسرت یه کلاهبرداره ،که پول مردموخورده یه ابم روش ،که این شد نتیجه جانماز اب کشیدنات و قسمای راه بی راهت رو پسرات که ادعا می کردی پای سفره حلال بزرگشون کردی

romangram.com | @romangram_com