#توماژ_پارت_122


سریع از شرکت بیرون رفتمو با دربستی به سمت خونه برادری که تنها ده دقیقه فاصله بود بینمون پرواز کردم ...... با خوشحالی بغلم کرد که نفس عمیقی کشیدمو عطر تن برادری که مدت ها از دیدنش محروم مونده بودم با دل جون بلعیدم که گفت: خیلی بی معرفتی پاکی

بامشت به پشتش ضربه ای زدمو گفتم: پاکی و زهرمار

خنده بلندی کردو ازم جدا شدو همراه هم به داخل رفتیم.....نگاهی به اطراف کردم درست مثل پنج سال پیش که به خیال خودم برای همیشه از ایران رفته بودم هیچ چیز تغییر نکرده بود به عکس روی اپن نگاه کردمو گفتم: فرناز کجاست؟

-فندقو برده پارک

خندیدم که با دوتا چای از اشپزخونه برگشت و گفت: بشین ببینم برادر بزرگ

-خیلی دلم می خواد ببینمشون


romangram.com | @romangram_com