#توماژ_پارت_114


با صدای کلافه و غرغرای راننده درو بستمو بی توجه به شونه های لرزون کمند و نگاه متعجب راننده تاکسی به سمت ماشینم رفتم!!!

***

پاکمهر:

با صدای تقه ای که به در خورد نگاه از خیابونای دودگرفته تهران گرفتمو به سمت در برگشتم که مهدوی با لبخندی که به لب داشت به سمتم اومدو دستمو به گرمی فشرد

-نباید می اومدی این جا هنوز دو روز نگذشته از جلسمون.... این اقدامت کمی عجولانه نیست؟

سهیل با اعتماد به نفسی که همیشه تو چشماش موج می زد به مبل تکیه دادو گفت: جاه طلبی رئیسم منو به این جا کشونده


romangram.com | @romangram_com