#توماژ_پارت_112
قلبم دیوانه وار خودشو به سینم می کوبید این دختر تا کجا جلو رفته بود ؟؟ فکم از شدت خشم منقبض شده بود و مطمئن بودم که رگ پیشونی و گردنم هم متورم شده که این جوری نبض گرفته بود دستم مشت شد ولی کمند ذره ای عقب نشینی نکرد و با ارامش ساختگی که با صورت برافروخته اش هماهنگی نداشت گفت: زنت ...... بهت خیانت کرده؟
با دقت همه زوایای صورتمو می کاوید انگار منتظر کوچک ترین واکنشم بود تا تکه های پازلشو کنارهم بچینه و سر از راز سر به مهر موکلش دربیاره
-برای همین طلاقش دادی؟
نگاه برافروختم قفل چشمایی که هنوز ردی از اشک توش به جامونده بود شد که گفت: برای همین قبل از به دنیا اومدنش از ایران رفتی؟
نفس هام سنگین تر از قبل تو سینم حبس شد و قلبم دیوانه تر از قبل خودشو به درو دیوار سیاه و تو خالی سینم کوبید گویی او هم از این همه سال اسارت تو این همه سیاهی خسته شده بود و امروز به دنبال ناجی اش سر به شکایت گذاشته وداد ازادی سر داده بود
-اون دختر..... نفس .... نفس تو نیست
romangram.com | @romangram_com