#تیام_پارت_97
وقتی رفتم اتاق کاوه، کاوه پشت میز کارش نشسته بود مقداری برگه جلوش بود، با جدیت گفت:
یادت اومد شوهری هم داری، مثلاً اومدی اینجا که بیشتر همدیگرو ببینیم
- مگه چی شده؟
- من صبح تا شب کلاس دارم این برنامه تمامه هفتمه فقط روز جمعه تعطیلم، می تونستی وقتی من نیستم بری پیشش، حق نداری بعداً بگی من حوصلم سر رفته یا چرا تو همش سر کاری .
بغض گلومو گرفت فکر نمی کردم کاوه اینقدر جدی باشه و هنوز هیچی نشده بهم سرکوفت بزنه.
- من فکر نمی کردم...
- فکر نمی کردم چی؟
با بغض گفتم:
می خوام برم خونمون
وقتی لبه تخت نشستم بغضم ترکید، بعد از چند دقیقه کنارم نشست و گفت:
romangram.com | @romangram_com