#تیام_پارت_6

- میل ندارم مامان

یه ساعتی از تلفن رویا میگذشت در حالی که کتاب زبانمو ورق می زدم به گذشته برگشتم زمانی که می خواستیم وارد مقطع دبیرستان بشیم،تو حیاط آقای امیدی فاطمه خانم با مامان داشتن سبزی های آش نذری رو پاک میکردن منو رویاهم مثلاَ کمک میکردیم ولی بیشتر حرف میزدیم.

- خوب رویا کی بریم برا ثبت نام؟

- نمی دونم آخه خانوادم زیاد راضی نیستن

منم تقریباَ داد زدم :

- چرا؟

من دوست داشتم برم هنرستان، رویا براش مهم نبود دیپلم چی میگیره به خاطر من میخواست بیاد هنرستان. داشتم دلایل خودمو به اونا میگفتم که خیلی دوست دارم هنر بخونم.

ولی مامانم و فاطمه خانم میگفتن :نه نمیشه راه دوریه از این سر شهر تا اون سر شهر برین که چی بشه .

-فاطمه خانم زیادم دور نیست که شما میگین

در همین حین رضا با گفتن سلامی به حیاط اومد فاطمه خانم در حالی که به رضا اشاره میکرد نزدیک بشه گفت:

- سلام مادر تو بیا به این دخترا بگو که ما تصمیم درستی براشون گرفتم که به هنرستان نرن.

romangram.com | @romangram_com