#تیام_پارت_50
خودت که می دونی عمو ت اینا برای خواستگاری میان، باید جواب مثبت بدی.
سبد میوه ها از دستم افتاد همه میوها روی زمین پخش شدن، با ناباوری بهش زل زدم.
مامان عصبانی شد:
اون میوه هارو جمع کن، فکر نمی کردم اینقدر شوکه بشی.
با عجله میوه هارو جمع کردم و یه بار دیگه شستم.
دوباره مامان شروع به حرف زدن کرد:
به خواستگارهای قبلیت به خاطر رضا جواب منفی می دادی، الان دیگه موضوع رضا تموم شده. خانواده رضا راضی نمی شن شما باهم ازدواج کنین، اگه رضا مرد بود زودتر از اینا حرفی در مورد ازدواج تو می زد نه که اجازه می داد برن خواستگاری سحر.
به احترام عموت جواب مثبت بده، خودت می دونی اگه کمک مالی عموت نبود ما الان این خونه را از دست داده بودیم، کاوه هم شناخته شدست .
دیدم مامان راست می گه، ، همون سالی که بابا فوت کرد عمو به خاطر تحصیل پسراش به تهران رفت.
یه سالی بعد از فوت بابا ما نتوسته بودیم وام بابا رو تصفیه کنیم و خونه در گرو بانک بود، بانک اقدام به گرفتن خونه کرد بود، عمو وقتی جریانو شنید همه بدهی بابا رو صفر کرد، مامان همیشه عمو رو به خاطر این کارش دعا می کرد که یه عمر ما را از خونه بدوشی و بدبختی نجات داد.
به خاطر مامان هم که شده باید قبول کنم، مگه کم زحم م منو کشیده باید جبران کنم، هر فرزند وظیفه شناسی حتماً همین کارو می کرد. مگه از زندگی چی می خواستم کاوه شرایطش خوب بود استاد دانشگاه بود از نظر ظاهری و اخلاقی هم موردی نداشت ولی عشق که نبود...
romangram.com | @romangram_com