#تیام_پارت_49


بدون اینکه منتظر بشم چیزی بگه تلفنو قطع کردم.

***



هفته سوم آبان بود هوای دلگیر پاییز دلگیر ترم کرده بود، ولی من عاشق پاییز بودم، عاشق برگ ریزونش، به قول مهدی اخوان؛ پاییز، پادشاه فصل ها ...

یه هفته از تماس رویا گذشته بود دیگه تو دلم جایی نداشت، از دستش خیلی ناراحت بودم رابطه دوستی ما ربطی به این چیزا نداشت. حالا می فهمیدم که وقتی کسی می گفت خیلی از رابطه دوستی ها الکی از هم پاشیده می شه، چیه. شاید ما درست همدیگرو نمی شناختیم و فقط به صرف اینکه همیشه نزدیک هم بودیم باهم رابطه داشتیم، زندگی چه بازی هایی با آدم می کنه، درسته که میگن؛ بیشتر دوستی های دوران نوجونی بر اساس احساسات شکل میگره دوستی من و رویا هم برهمین اساس بود، چون عمیقاً همدیگرو نمی شناختیم و فقط به دیدن همیشه همدیگه عادت کرده بودیم، مگرنه اینکه میگن دوستت رو توی سختی ها بشناس نه توی خوشی هات.

مامان در حالی که سبزی پاک می کرد گفت:

بیا کمک تیام، امشب خانواده عموت می رسن.

- چی کار باید بکنم؟

- برو میوه هارو بشور

در حین کار مامان با صدایی تقریباً آرومی گفت:


romangram.com | @romangram_com