#تیام_پارت_27


وقتی می خواست بره تو چشاش یه نمه اشک بود.

رویا با شوق نامه پسرعمه ش سیامک و خوند، قرار شد دو سه سال دیگه که درس سیامک تموم می شه برگرده و همیشه تو نامه هاش از رویا می خواست که منتظرش بمونه. رویا و سیامک از بچگی نشون کرده هم بودن همه فامیلشون اینو می دونستن ولی بعد از اینکه سیامک برای تحصیل به کانادا رفت عمه رویا نظرش در مورد ازدواج پسرش عوض شد، و طی فرصت های مختلف به آقای امیدی گوشزد میکرد چرا رویا با داشتن خواستگارای خوب ازدواج نمی کنه، فقط خانواده آقای امیدی می دونستن که سیامک برای رویا نامه می نویسه و توجهی به خواسته مادرش نمی کرد .

اون دوسال خدمت رضا به سختی گذشت اولین بار که رضا مرخصی اومده بود خوب یادمه تا از رویا پشت تلفن شنیدم اومده کم مونده بود جیغ بزنم، با اینکه دوست داشتم ببینمش نمی خواستم خودمو سبک کنم برم دیدنش،چهار روزی از اومدنش میگذشت، مامان خواب بعدازظهری بود من از بی حوصلگی مجله ای که یه بار خونده بودمو ورق میزدم که با صدای زنگ در از جا پریدم.

با خودم گفتم این موقع کی میتونه باشه.

وقتی درو باز کردم رویارو پشت در دیدم با خنده اومد تو حیاط سلام کرد،جواب سلامشو دادم . به سمت عقب برگشتو گفت: ممنون رضاجون دیگه میتونی بری.

با این حرف رویا مثل برق گرفته ها تو خیابونو نگاه کردم،رضا روبرم بود سلام کردم. با اون کلاهی که سرش کرده بود بامزه شده بود.

با خنده گفت:سلام مشتاق دیدار، دیدم این چند روز نیومدین دیدن رویا گفتم من بیارمش دیدنتون.

منم با پرویی گفتم: لطف کردین تشریف بیارین تو.

- ممنون. در ضمن وقتی می خواید درو باز کنید می تونید چادر بزنید. حالام برو داخل تا کسی نیومده، دفعه دیگه بی حوا درو باز نکن.

تازه متوجه شدم که بدون پوشش مناسب درو باز کردم اگه مامان می فهمید... به سرعت بدون خداحافظی درو بستم،


romangram.com | @romangram_com