#تیام_پارت_20
با صدای آرومی سلام کردم،به همه مهمونا چایی تعارف کردم.
بجز حاج خانم، شوهرش و دوتا خانم جون که مشخص بود دختراشَن با حاج آقا و پسرشون امده بودن.
بعداز تعارف چای می خواستم برم که حاج خانم گفت تشریف داشته باشید عروس خانم.
مامان بهم اشاره کرد بمونم، خدایا کی این مراسم تموم میشه.روی صندلی کنار مامان نشستم،درست روبروی آقای داماد.حاج آقا از پسرس که فهمیدم اسمش فرامرزه حرف میزد و محاسنش می گفت.و از مامان اجازه گرفت که منو پسرش باهم حرف بزنیم.
توی اتاق من، باهم حرف زدیم فرامرز ازم خواست باهاش راحت باشم و حرفامو بدون خجالت بزنم.
از محاسن ازدواج شروع کرد و بعد گفت که به انتخاب مامنش احترام میذاره ، از شرایطش گفت واینکه چه انتظاراتی از همسر آیندش داره.فهمیدم از من خوشش اومده ولی من هیچ کششی بهش پیدا نکردم .
بعد از اینکه حرفاش تموم شد منتظر شد تا من حرف بزنم وقتی دید من همچنین ساکتم در حالی که با دسته صندلی ور میرفت می گفت:
چندباری توی خیابان دیدمتون معمولاً با دوستتون بودین ولی فکر نمی کردم شما اون نفری باشید که حاج خانم انتخاب کرده. شما نمی خواین حرفی بزنید. خیلی ساکتید.
همه جراتمو جمع کردمو گفتم:
متاسفم من علاقه ای به این ازدواج ندارم.
- چرا؟
romangram.com | @romangram_com