#تیام_پارت_19
نمی دونم اون همه جسارتو از کجا پیدا کرده بودم که این جمله رو گفتم.
رضا با دستای مشت کرده زیر لب گفت:
عشقی همیشه قابل گفتن نیست، باید درکش کنی.
و به سمت اتاقش رفت. نمی فهیدم اگه رضا دوستم داره چرا چیزی بهم نمی گفت؟
میشه بری کنار تیام میخوام فرشو پاک کنم، رضا رفت؟
- من دارم میرم رویا، کاری نداری؟
- توکه همین الان اومدی.
- یادم اومد مامان گفت زود برم خونه. فعلاً خداحافظ.
- خدافظ.
وقتی مامان صدام زد: تیام جون چایی رو بیار. چادرمو سر کردم در حالی که سعی میکردم عادی باشم و دستام نلزه با کشیدن چند نفس عمیق به سمت اتاق پذیرایی رفتم.
romangram.com | @romangram_com