#تیام_پارت_15


رویا که از کنجکاوی نمی تونست چیزی نگه پرسید: حالا داماد کی هست؟

مامان :پسر حاج عبدالهی.

دیگه در این مورد چیزی گفته نشد، نفهمیدم کی به خونه رسیدیمو رویا اینا از ما جدا شدن.

چند روزی گذشت و خبری از خواستگاری نشد منم خیالم راحت شد.

تو اتاقم داشتم رمان میخوندم که صدای مامانو شنیدم.

- تیام مامان بیا اینجا میخوام باهات حرف بزنم.

- درمورد چی؟

- حاج خانم امروز زنگ زد یه وقت می خواستن برا خواستگاری،منتظر بودن ماه صفر تمام بشه بعداً بیان، برا پنج شنبه وقت دادم.

- مامان!

- مامان چی؟ توکه هنوز پسر رو ندیدی چرا مخالفت می کنی؟


romangram.com | @romangram_com