#تیام_پارت_14

فاطمه خانم بهمون چشم قره رفت ماهم تا آخر مجلس مجبور شدیم حرف نزیم.

آخرای روضه بود که سنگینی نگاهی رو احساس کردم داشتم کلافه میشدم، به مامان علامت دادم که زودتر بریم.مامان آروم گفت:

- تیام چیه؟ هنوز به آخرش نرسیده.

- مامان من خسته شدم بیا بریم.

- زشته تا آخرش میمونیم.

- خوب من با رویا برمی گردم خونه

- نه بمون تا یه ربه دیگه تموم میشه با هم میریم

اصرار من فایده نداشت،تا آخر ایستادیم وبعد در حالی که داشتیم میرفتیم همون خانم دم در مامان رو کناری کشید و یه چیزایی می گفت، شنیدم مامان گفت: حالا بعداً در موردش حرف میزنیم.

فاطمه خانم در حالی که لبخند به لب داشت رو به مامان گفت:

خیر اِن شالله.

مامان در حالی که نگاهش به من بود جواب داد:خیرِ

romangram.com | @romangram_com