#تیام_پارت_13


سرمو پایین انداختم و گفتم:

نه چند روز بیشتر نیست.

در حالی که انگار به زور کلمات از دهنش خارج میشد گفت:

توکه ... دوستش....نداری؟

- نه اصلاً

باصدای ضعیفی گفت:

- خیالمو راحت کردی.

پیش خودم این رفتارشو به حساب دوست داشتن گذاشتم ولی هیچ وقت نخواستم در این مورد با رویا حرف بزنم می ترسیدم این فقط خیالات من باشه و بس .

به خاطر اوردم همین 2 سال پیش، ماه صفر بود مامان با فاطمه خانم میرفتن روضه، یه روز که رویا اصرار کرد ما هم بریم، منم تو خونه حوصلم سر رفته بود قبول کردم باهاشون بریم روضه یکی از همسایه ها.

رویا تو گوشم می گفت که چادر خیلی بهت میاد.


romangram.com | @romangram_com