#تیام_پارت_147


کاوه دلم برات تنگ شده بود فکر می کردم دیگه نمی بینمت.

کاوه خیلی جدی گفت:

- اومدم باهات حرف بزنم. وقتی اون حرفا رو از اون عوضی شنیدم دیونه شدم، ازت معذرت می خوام که در موردت فکر بد کردم.

- لازم نیست معذرت خواهی کنی، اگه من هم جای تو بودم همین کارو می کردم.

- اون عکس ها رو به یه کارشناس نشون دادم گفت اونا جعلین.

از خوشحالی می خواستم جیغ بکشم ولی جلوی خودم رو گرفتم:

من که گفتم ولی تو...

اجازه نداد ادامه بدم:

اگه فرض بگیرم که همه حرفای اون مرد دروغ بوده باشه و از عکس های خواهرش استفاده کرده باشه.

چند لحظه مکث کرد و دستش رو از توی دستم بیرون اورد.


romangram.com | @romangram_com