#تیام_پارت_140

اون نامرد لیاقت صحبت کردن با تو رو نداره.

توی آغوش همدیگه گریه کردیم.

مامان زیر لب گفت:

چون مردی توی این خونه نیست این اتفاق ها افتاده و گرنه اون بی شرف نمی تونست این کارو بکنه، ولی منم ساکت نمی شینم به فاطمه می گم پسرش با آبروی دخترم بازی کرده.

- مگه مشکلمون با گفتن به فاطمه خانم هل میشه؟

- نمی دونم.

***

سه روز از رفتن کاوه می گذشت، از عکسها خبری نبود حتماً کاوه با خودش برده بود، دیروز که از بی حالی غش کردم مامان بردم دکتر و بهم سرم زدن، وقتی برگشتیم خونه دراز کشیدم و نیم ساعتی خوابیدم با شنیدن صدای مامان از اتاق بیرون رفتم.

مامان در حالی که گریه می کرد با فاطمه خانم حرف میزد، وقتی چشم مامان به من افتاد، با غصه گفت:

ببین دخترم به خاطر حرفای دروغ پسرت به چه روزی افتاده.

فاطمه خانم با شرمندگی سرش رو پایین انداخت، مامان دوباره گفت:

romangram.com | @romangram_com