#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_71

کیت بطرف درخت های کناره ی جنگل رفت و تکه چوب نوک تیزی برداشت و بطرف سینه ی جیک نشانه گرفت...

_میتونم بهت ثابت کنم!!!

جیک با ناباوری به کیت و چوبی که در دست داشت خیره شد:

_نه!!!تو...کیت تو...باورم نمیشه به چنین موجودی تبدیل شده باشی!!!

کیت چوب را به کناری انداخت و بدون هیچ حرفی به راهش ادامه داد....

جیک آه کشید و به طرف خانه اش حرکت کرد...کیت در سینه اش سوزش عمیقی احساس کرد....درد این واقعیت تلخ که او هنوز هم به جیک علاقه داشت تا مغز استخوان هایش نفوذ کرد...اشکهایش را زدود و به راهش ادامه داد......

فصل دوازدهم_دلتنگی

کوین تلفن را برداشت و با شنیدن صدای هق هقی که از پشت خط می امد فریاد زد:

_ساندرا؟


romangram.com | @romangram_com