#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_72

صدای گریه ی غمگین ساندرا از پشت تلفن به گوش میرسید...

_ساندرا چی شده؟

_کوین...من...من معذرت میخوام...میخوام ببینمت!دارم دیوونه میشم!

_الان میام پیشت ساندرا...کجایی؟!

صدایی از پشت سرش گفت:

_همینجا....

کوین پشت سرش را نگاه کرد...ساندرا در حالی که تلفن همراهش را در جیبش میگذاشت با اندوه به کوین لبخند زد...لحظه ای مکث کرد و سپس بطرف کوین دوید و دستانش دور بازوی او حلقه کرد...

_دلم...دلم برات خیلی تنگ شده بود!!!

کوین لبخند زد:


romangram.com | @romangram_com