#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_5
سرگروه بودن در برنامه ی جشن فارغ التحصیلی!!!
او در رویاهایش شب فارغ التحصیلی را میدید که همه ی اشخاص معروف و مشهور او را تشویق و تحسین میکردند و هزاران فرم درخواست برایش میفرستادند....
ولی حالا فقط میخواست زودتر تمام شود....پنجشنبه شب استرس و اضطراب عجیبی وجود کیت را دربر گرفته بود....احساس میکرد اتفاق ناخوشایندی در حال وقوع است....سرش را بالا گرفت و به ایان نگاه کرد....ایان او را در آغوش سردش فشرد و پیشانی اش را بوسید :
_کیت...؟چرا انقدر مضطرب و نگرانی!؟
کیت شانه هایش را بالا انداخت و نفس عمیقی کشید...به نقطه ی نامعلومی خیره شد و گفت:
_یروزی حاضر بودم همه ی زندگیمو برای اینروز بدم و حالا که به اینروز رسیدم فقط نگران زندگیم هستم!زندگی خودم و اطرافیانم....
ایان لبخند محزونی به لب آورد و گفت:
_آرزوهای یه انسان هرروز تغییر میکنه!!!شاید آرزوی تو اینه که به یه خون آشام تبدیل بشی و تا ابد در کنار من زندگی کنی!!!!
کیت از جا پرید....خود را کنار کشید و از تخت فاصله گرفت....ایان که از حرکت ناگهانی کیت متعجب شده بود از روی تخت بلند شد و بطرف کیت رفت و بار دیگر در میان دستانش گرفت:
romangram.com | @romangram_com