#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_34
آلیس گفت:
_و....ایان...ایان چی؟!تو فرار کردی که اونو نجات بدی!اون الان کجاست؟!
کیت سعی کرد رفتارش طبیعی به نظر برسد....اشک های ساختگی اش سرازیر شدند و گفت:
_اون...اون....وقتی من رسیدم آفتاب طلوع کرده بود و....
آلیس دستش را روی دهانش گذاشت و آه کشید....اشک های او نیز سرازیر شده بود....آخرین امیدش به زنده بودن ایان را نیز از دست داده بود...او ایان را فراتر از یک دوست یا برادر دوست داشت...
جوزف از جایش بلند شد و با نگاه غمگینی آنجا را ترک کرد....آرزو میکرد همه ی حرف های کیت کاملا دروغ بوده باشند!کیت در را بست و به فکر فرو رفت که ناگهان ایان مقابلش ظاهر شد....کیت به شانه ی او تکیه داد....هردو به حماقت آلیس و خون اشام غریبه خندیدند....
فصل هفتم_کمک
_ایان خیلی عجیبه.....اون....الیزابت....بهم ون کمک کرد!!!اون توی خوابم هم به موضوع طلسم ساج اشاره کرد و هم به دست نوشته های پدرش!!
_خب این کجاش عجیبه؟!!!
romangram.com | @romangram_com