#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_32

_ما اینجا اومدیم تا....تا درباره ی جاستین ازت سوال هایی بکنیم!اون هنوز برنگشته خونه!و....آخرین بار با تو بود!

قلب کیت از شنیدن نام جاستین شروع به تندتر تپیدن کرد...

_خب چرا...چرا این چیزا رو بمن میگین؟

جوزف شانه هایش را بالا انداخت و گفت:

_فقط....فقط چندتا سواله!

و دوباره به خون اشام غریبه خیره شد....

تصاویر دردناکی از فریاد ها و بدن آتش گرفته ی جاستین مقابل چشم های کیت شکل گرفت....سپس مکالمه ی شب گدشته اش با ایان را به یاد آورد:

_هی ایان!اینجا رو ببین!ساج!خودشه....

_وای خدای من این فوق العاده است!!!نگاه کن چی نوشته!سوزاندن ساج باعث میشه خون آشاما از افکارمون همون چیزیو بشنون که به زبون میاریم!!!


romangram.com | @romangram_com