#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_31

_ما...ما از دوستان کیت هستیم....فکر نمیکنم درباره مون بهتون چیزی گفته باشن!!!

کوین با تردید به کیت خیره شد و گفت:

_آم....نه....ولی از دیدنتو خوشوقتم....

کیت به کوین رو کرد:

_کوین؟میشه....میشه بری طبقه ی بالا...من با دوستام چند تا حرف خصوصی دارم!

کوین منظور کیت را متوجه شد و با لبخند ساختگی از جوزف و آلیس خداحافظی کرد و به طبقه ی بالا رفت....

جوزف به کیت رو کرد:

_کیت....میدونید که ما هرگز به غیر از وقت شکار از قصرمون خارج نمیشیم مگر این که موضوع مهم باشه!

مکث کرد و با نگاه معنی داری به خون آَشام غریبه اشاره کرد...کیت بسرعت منظور جوزف را فهمید و دلش ارام گرفت....حداقل جوزف خیانت کار نبود!


romangram.com | @romangram_com