#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_3

فصل دوم_اهداف شو

_جوزف تو فکر میکنی من دوست دارم موجودی که خودم بوجود اوردم رو نابود کنم؟!من...من مجبور بودم!فیونا بهترین دوستم بود جوزف!اون زندگی منو نجات داد!نمیتونستم تحمل کنم قاتل اون جلوی من راه بره و نفس بکشه!!!

جوزف دندان هایش را روی هم فشرد و فریاد زد:

_بخاطر تو خانواده ی من از هم پاشید ماریا!

سپس با چهره ی شیطان مانندش که از خشم سرخ شده بود از جایش پرید و بطرف ماریا حمله ور شد...ناگهان دو خون اشام بزرگ جثه مقابل جوزف سبز شدند و او را روی مبل پرتاب کردند..ماریا بشدت محافظت میشد....بدون اینکه کوچکترین تغییری در حالت بی اعتنا و سرد چهره اش ایجاد شود ادامه داد:

پارسال....تقریبا همون اوایل تبدیلش بود....من یونان بودم و اواخر رابطه ام با نارتسیس بود!اون پسر جذاب و نیرومندی بود که من تبدیلش کردم!ولی اونم درست مثل بقیه بلافاصله بعد از بدست آوردن قدرت ترکم کرد!با این تفاوت که میخواست قبل از تموم شدن رابطمون منو بکشه!همونروزا بود که برای اولین بار فیونا رو ملاقات کرده بودم!اون دختر جذاب و وحشی بود!درست همون چیزی که من ارزوشو داشتم!ما میتونستیم باهم دنیای خون اشام ها رو زیر و رو کنیم!میتونستیم باهم علیه گرگینه ها و جادوگرایی که مانع به قدرت رسیدنمون بودن رو بگیریم!چیزی نگذشت که منو فیونا بهترین دوستا برای هم شدیم!اون برام طعمه پیدا میکرد و باهم ازش استفاده میکردیم....اون پسرای جذاب و نیرومند رو جذب میکرد و من تبدیلشون میکردم!

جوزف با یاد اوری چیزی گویی با خودش حرف میزد زیر لب زمزمه کرد:

_همون چندماهی که اینجا رو ترک کرد!اون گفت میره جایی زندگی کنه که کسی اون رو نشناسه!پس اومده بود یونان!

ماریا لبخند زد و ادامه داد:


romangram.com | @romangram_com