#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_27

خیلی پررویی!!!چرا خودت نمیری؟!

کیت بسرعت از پله ها پاین رفت و در را باز کرد...

_سلام کیت...

کیت با حیرت به جوزف و آلیس و خون اشام غریبه ای که همراهشان بود خیره شد....

به رویشان اخم کرد:

_برای چی اومدید اینجا؟!

جوزف بدون هیچ حرفی جلو رفت و بدون اینکه کیت از او دعوت کند وارد خانه شد...کیت به ناچار از مقابل در کنار رفت و آن دو را تا مهمانخانه ی بزرگشان همراهی کرد....

وقتی آنها وارد مهمانخانه شدند کیت عذرخواهی کرد و بسرعت از پله ها بالا دوید وهمه ی چوب های ساجی که از قبل در خانه روشن کرده بود را چک کرد....ناگهان ایان مقابل در ظاهر شد:

_آه خدای من!ترسوندیم!


romangram.com | @romangram_com