#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_26
ایان شانه هایش را بالا انداخت وکمی مکث کرد....ناگهان خشکش زد:
_اوه خدای من!!!!
کیت با حیرت پرسید:
_ایان؟!چی شده؟!
ناگهان ایان غیبش زد...کیت پرده ها را دید که تکان های خفیفی میخوردند....با خود فکرکرد:
_چرا اینکارو کرد؟!
زنگ در دوباره بگوش رسید...صدای کوین بلند شد:
_کیت!!!مگه صدای درو نمیشنوی؟!خب برو دیگه!!
کیت با خود فکر کرد:
romangram.com | @romangram_com