#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_25

پنجره باز بود،ایان با خود فکرکرد:

_اره!خودشه!ایول!

ایان ارام داخل اتاق رفت....ناگهان صدای ویکتوریا از پشت در بگوش رسید....

_چی گفتی؟!صداتو نشنیدم جوزف...یبار دیگه بگو!

ایان بسرعت پشت در شیشه ای ایوان به دیوار تکیه کردو پنهان شد....صدای قدم ها دور شد....نفس راحی کشید و برگشت و بسرعت بطرف تخت خواب رفت...آنرا زیر الوار های زیر تخت پنهان کرده بود...

چند دقیقه بعد درست وقتی الیس در اتاق ایان را باز کرد ایان از درخت پایین پریده بود...دست نوشته ها را در دست داشت و بطرف خانه ی کیت حیرکت میکرد....

***

صدای زنگ در بگوش رسید....ایان از نوازش کیت دست کشید....

_ نزدیک نیمه شبه!ینی کیه ؟!


romangram.com | @romangram_com