#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_24
کیت آه کشید و گفت:
_پس همین حالا برو و اون دست نوشته ها رو بیار اینجا!چون اگه کسی تا حالا پیداش کرده باشه هممون نابود میشیم!یادت که نرفته؟!راز جاودانگی اون تو
نوشت....
ایان میان حرف کیت خنده ای عصبی کرد و گفت:
_آه!!!عالی شد!!به کلی فراموشش کرده بودم!!!
کیت با نگرانی گفت:
_پس چرا معطل میکنی؟!برو دیگه!!!
فصل ششم_پرسش
ایان آرام از درخت بالا رفت...ارزو میکرد پنجره ی اتاقش بسته نباشد یا کسی انجا نباشد...خوبی اش این بود که خانواده ی خون اشامش روز ها در طبقه ی پایین قصر پرسه میزدند ولی حالا اوضاع فرق میکرد و در قصر تنها خانواده ی اونبود که زندگی میکرد....سعی میکرد حتی صدای نفسش هم در نیاید...شنوایی خون اشام ها خیلی قوی بود!
romangram.com | @romangram_com