#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_28
ایان لبخند زد و به چوب هااشاره کرد:
_فکر عاقلانه ایه!
کیت گفت:
_تو میتونی صدای افکارمو بشنوی مگه نه؟!توی اون دست نوشته گفته بود جاودانه ها میتونن...
ایان میان حرفش گفت:
_کیت...برو دیگه!الان شک میکنن!
کیت که به کلی زمان را فراموش کرده بود گفت:
_اوه....راست میگی....
و سپس به طرف مهمانخانه دوید....
romangram.com | @romangram_com