#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_21

کیت به ایان نگاه کرد....ایان سرش را تکان داد....کیت گفت:

_من...من نمیدونم....

الیزابت دستش را بطرف ایان بلند کرد و ناگهان صدای فریاد ایان بگوش رسید...آتش به پایه های صندلی رسیده بود و پاهایش را میسوزاند....کیت جیغ کشید:

_نه...نه باشه...صبر کن.....

الیزابت دستش را پس کشید و آتش به حالت اولش بازگشت....

کیت فکر کرد:

_ایان....ایان من مجبورم....باید....

الیزبت خندید و اینبار با خشم دهانش را باز کرد و فریاد زد:

_اون صدای افکارتو نمیشنوه احمق!مگه بوی سوختن چوب ساج رو متوجه نمیشی؟!!!!


romangram.com | @romangram_com