#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_22
کیت با ناباوری سرش را تکان داد....با خود فکر کرد:
ساج؟ولی من فکر کردم بوی عوده!
ناگهان صدای رعد و برق او را به خودش آورد....با وشت از جایش پرید و به سختی نفس کشید...عرق سردی تمام بدنش را فرا گرفته بود....باز هم کابوس...و اینبار عجیب ترین کابوس عمرش را دیده بود!!!به ایان که چون کودکی در کنارش به خواب فرو رفته بود نگاه کرد....دستش را روی گونه ی سرد و سنگی او کشید و خود را در کنارش رها کرد و سعی کرد بخوابد....
فردای روز بعد کیت همه چیز را برای ایان تعریف کرد:
_ایان جدی میگم!ممکنه یه اتفاقی افتاده باشه!اون دست نوشته ها...اونا هنوز توی اون خونه هستن!باید بری بیاریشون!
_نمیتونم!اگه برم اونجا اونا منو....
کیت میان حرفش گفت:
_الان صبحه!اونا فکرشم نمیکنن که تو اینموقع روز بری اونجا!اصلا اونا فکر میکنن تو مردی!!!
ایان کمی فکر کرد و با نارضایتی گفت:
romangram.com | @romangram_com