#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_150
کیت میان حرف مادرش گفت
_ام...مامان....من...
النا با نگرانی به کیت خیره شد...کیت ادامه داد:
_میخواستم بگم من نمیتونم بیام خب....
_چی؟!مگه میشه؟!ببین کیت من اصلا حوصله ی بحث کردن با تو رو ندارم ...ما همگی باهم به این سفر میریم
_ولی....گفتم که مامان!من نمیتونم بیام!
جک با حیرت به کیت خیره شد:
_ولی کیت!من...من این سفرو برای هرچهار نفرمون تدارک دیدم!
_میدونم ولی....متاسفم.....من...من باید در موسسه ی هنری که برای استخدام شدن توش لیست پر کردم چند تا دیزاین رقص تحویل بدم و ...خب این برای من خیلی حیاتیه چون تمام تلاشمو برای رسیدن بهش کردم و حالا دارم بهش میرسم و ...خب....دلم نمیخواد از دستش بدم!
romangram.com | @romangram_com