#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_149

_ایان حالا که دیگه فرانک اونجاست خطری از جانب ماریا تحدیدت نمیکنه!بعلاوه همه ی خون اشامای ماریا کشته شدن!

_این فرانک دیگه چه کوفتیه؟!ازکجا معلوم خودش یه روانی قاتل نباشه؟!

کیت شانه هایش را بالا انداخت....

***

کیت کوین النا و جک سرمیز صبحانه نشسته بودند....کیت و کوین بخوبی میدانستند که مادرشان به تازگی به خانه برگشته و به هیچ وجه حاضر نخواهد شد دوباره آنجا و بچه هایش را ترک کند....برای همین کیت از جک کمک خواست و به او گفت که مادرش بشدت به یک سفر تفریحی نیاز دارد تا خستگی ماموریت طولانی اش را رفع کند و چون حاضر نمیشود بچه ها را دوباره تنها بگذارد باید همگی با هم به یک سفر بروند....آنروز جک بعد از صرف صبحانه چهار بلیط سفر به نیویورک را روی میز گذاشت....النا با حیرت گفت:

_جک؟!!اینا دیگه چین؟!

_عزیزم اینا...چهارتا بلیط سفر به نیو یورکه...ما به یه استراحت تو یه مگاسیتی مجلل و توپ نیاز داریم....و با لبخند ب کیت چشمک زد....

النا با خوشحالی گفت:

_عالیه!حالا که بچه ها هم هستن...


romangram.com | @romangram_com