#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_141
_وقتی من تبدیل شدم توی جنگلی بودم که همه جای اونو خاکستر های سوخته ی چوب فرا گرفته بود...و خفاش ها!
_خفاش ها؟!!!
_درسته!چیزی که باعث تبدیل ما به این موجودات عجیب و وحشتناک شده گزیدگی و سم نیش خفاش ها بوده!من مطمئنم بعد از فرار توی جنگل همین بلا هم سر ماریا اومده!اگه خفاش مارو گاز نمیگیرفت جهش ژنتیکی صورت نمیگرفت و ما خیلی از صفات خارق العاده ای که الان داریم مثل سرعت زیاد و دندونای تیز ، خونی که باعث تبدیل انسان ها میشه،تله پاتی و ذهن خوانی و البته عمر جاویدان رو نداشتیم!
برایان با حیرت نگاهش میکرد....فرانک ادامه داد:
_وقتی خاکستر روی زخم هایی که توسط گاز گرفتگی خفاش ها ایجاد شده بود پاشید و به داخل زخم ها نفوذ کرد با خون ترکیب شد و یه حساسیت قوی نسبت به چوب بوجود اورد!و البته اتش!و البته این صفت خفاش ها که توی روز هیجا نمیرن و چشم هاشون توی روشنایی روز کور میشه و هیجا رو نمیبینن روی ما تاثیری عجیب داشت بطوری که قدم زدن تو روشنایی روز رو برامون غیر ممکن کرد!اینا هیچکدوم از طلسم های یک جادگر نبود!
_خدای من!پس لیلی...اون چطور طلسمی رو روی شما گذاشت؟!
_طلسمی که اون انجام داد در واقع طلسمی نجات بخش بود برای خون اشام هایی که لیاقت این زندگی رو دارن!ماریا از لیلی خواست تا اونو از بند
شب و چیزای دیگه که یک خون اشامو محدود میکرد نجات بده و لیلی این طلسم رو انجام داد!این بود که باعث شد ماریا سال های سال با انسان های جنس مذکر رابطه برقرار کنه!اون امیدوار بود که عشق انسانی وجودشو در بر بگیره و بتونه از طریق اون عشق،جاودانه بشه!ولی هیچوقت نتونست انسانی رو اونقدر عاشق کنه که داوطلبانه از خونشون به اون بدن!و البته!اون همیشه یک قسمت رو نادیده میگرفت و اون خاکستر بلوط سفید بود!اون نمیدونست که چطور باید اینکارو انجام بده و فکر میکرد با تبدیل کردن انسان ها به خون اشام ها میتونه زنگی اونا رو به خودش ببخشه و جاودانه بشه!برای همین همیشه اشتباها انسان ها رو تبدیل میکرد!
_خدای من!تو...تو اینا رو از کجا میدونی؟!!!
romangram.com | @romangram_com