#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_14

کیت بسرعت بطرف تلفن دوید و درحالی که جواب میداد فریاد زد:

_کوین!مراقب املت باش!

صدای شاداب مادرش از پشت خط به گوش رسید:

_میبینم که بالاخره خودتون دست به کار شدید!!!

کیت خندید و گفت:

_گرسنگی این بلا رو سرمون آورده مامان!

النا_مادر کیت_خندید و گفت:

_عزیزم...واقعا متاسفم که نتونستم تو جشن فارغ التحصیلیت شرکت کنم...یه کنفرانس خیلی مهم داشتم!!!تمام طول هفته رو داشتم روش کار میکردم.....

کیت لبخند زد و گفت:


romangram.com | @romangram_com