#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_130
فرانک به کیت اشاره کرد و زمزمه کرد:
_همه ی این الم شنگه ها بخاطر اونه؟!!!یه انسان بی دست و پای ضعیف؟!
جیک خندید و گفت:
_مزخرفه!اینجا شهریه که ما توش زندگی میکنیم!هیچکدوممون نمیخوایم یه خون آشام ابله و خودخواه همه ی عزیزانمون رو به چیزی که هست تبدیل کنه و
شهرو نابود کنه!
اشاره ی جیک به ماریا بود که گوشه ای ایستاده بود و هیچ چیز نمیگفت....هنوز شوکه بود...با وحشت به فرانک خیره شده بود و به حالت خلسه فرو رفته بود...
فرانک نگاهش کرد...هیچ چیز نگفت....سرش را تکان داد و گفت:
_من....ینی ما...چند روزی رو اینجا اقامت خواهیم داشت...مطمئن باشید هیچ مزاحمتی براتون ایجاد نمیکنیم!منو خون اشامام از خون انسان تغزیه نمیکنیم....
کیت احساس کرد اسید معده اش تا روی زبونش بالا امد....ایان در حالی که هنوز حالت تهاجمی اش را حفظ کرده بود و با خشم به فرانک نگاه میکرد دست کیت را محکم تر فشرد تا به او اطمینان بدهد که در کنارش هیچ خطری او را تهدید نخواهد کرد...
romangram.com | @romangram_com