#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_129

_پدر واسه ی چی اومدی اینجا؟!

فرانک لبخند پدرانه ای به لب اورد و گفت:

_پسرم حالا تبدیل به یه مرد نیرومند و شجاع شده!اومدم ببینمش!

جیک خندید....خنده ای بلند و تمسخر امیز...

_بعد از 15سال؟!!!

_جیک 15 سال پیش تو یه پسر بچه ی ضیف و کوچیک بودی!فکر نمیکنم زندگی با پدر خون اشامت برات امن میبود!

جیک از پدرش روی برگرداند و بطرف کیت خم شد تا او را از روی زمین بلند کند....

_صبر کن جیک!من هنوز اینجام!به پدرت پشت نکن!

جیک درحالی که کیت را نزدیک خود نگه داشته بود بلند شد...ایان در عرض چند ثانیه خودش را به آنها رساند و با نگاهی غضبناک کیت را از نزد جیک بیرون کشید.... کیت سرش را در سینه ایان فرو برد و با وحشت به موجودات ماوراءطبیعه ای که دور تا دورش را گرفته بودند خیره شد...


romangram.com | @romangram_com