#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_118
_قسم میخورم داگ!من اونو نکشتم!!!
داگلاس سرش را در آغوش ماریا فرو برد و اشک ریخت....همه ی خون آشام ها در فضا ی ماتم زده ی قصر ان صحنه ی دلخراش را تماشا میکردند....ماریا باورش نمیشد این داگلاس همان داگلاس قبلی است!آن داگلاس زیبا بود...جذاب بود و خود خواه ولی این داگ جدید شکسته و خسته و غمگین بود و نا امید از زندگی.....
فصل بیستم_بازگشت ناگهانی
_ببینین ماریا!بهتره همین الان خودت و خون اشام های احمقت این شهر رو برای همیشه ترک کنید!فهمیدین؟!!
ماریا به لشکر خون اشامی که حالا از آن چیزی جز دو محافظ،مانوئلا،ریکی و خودش نمانده بود نگه کرد....او باید میرفت...ولی میدانست که روزی انقدر قدرتمند خواهد شد که همه ی انها مقابلش زانو میزنند!
به جوزف رو کرد و گفت:
_اه جوزف....فکرنمیکردم انقدر بی نزاکت باشی!پدرانت خیلی بهتر از این رفتار میکردن!
جوزف با خشم به طرف ماریا حمله کرد و او را به درخت کوبید...دو محافظ خون آشام بطرف ماریا نیم خیز شدند ولی ماریا با دست اشاره کرد که جلو نیایند!با لبخند نفرت انگیزی درون چشمان سرخ رنگ جوزف خیره شد...
جوزف با لحن سرد و بدون لرزشی گفت:
romangram.com | @romangram_com