#طلسم_ابدی_(جلد_دوم)_پارت_117

و دوباره بطرف او هجوم برد....محافظ بار دیگر با بازوهای قدرتمندش جلوی او را گرفت...داگلاس با ناتوانی روی زمین زانو زد و با عجز اشک ریخت....

_اون....اون باردار بود....

کمی مکث کرد و فریاد زد:

_ایزابل باردار بود عوضی!چطور تونستی؟!

اشک های ماریا سرازیر شد....آرام به داگلاس نزدیک شد و مقابلش زانو زد....دستش را روی شانه ی داگلاس گذاشت و گفت:

_قسم میخورم داگ....من...من اینکارو نکردم!واسه ی چی؟!واسه ی چی باید همسر و بچه ی پسری که روزی دوستش داشتمو بکشم؟!!

داگلاس خودش را از میان دستان ماریا بیرون کشید و فریاد کشید:

_دروغ میگی!!!تو اونو کشتی چون فکر میکردی هنوز با منه!!!اون ازدواج کرده بود!!!بچه ای که تو شکمش داشت بچه ی من نبود!اون بچه یه انسان بود!!!من....من ایزابل رو رها کردم تا از جانب من و خون اشام های دیگه خطری تحدیدش نکنه و تو....تو اونو و بچه اش رو کشتی لعنتی!!!

ماریا اشک هایش را زدود و بار دیگر داگلاس را درآغوش گرفت و گفت:


romangram.com | @romangram_com