#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_95
داگلاس پسری بود قد بلند،سبزه رو با موهای قهوه ای براق و چشمان عسلی رنگ....کت و شلوار چرم قهوه ای رنگ چسبانی به تن داشت و کفش هایش آنقدر تمیز بودند که نور را منعکس میکردند!
داگلاس دست بلورین و سرد ماریا را در دست گرفت و بوسید.....ماریا به رویش لبخند زد....داگلاس برایش نوشیدنی سفارش داد....کم کم صحبت ها آغاز شد و هریک از خود و خانواده و سرگذشتش تعریف کرد....نیمه های شب صحبت های آندو به زمزمه های عاشقانه تبدیل شده بود!
داگلاس پسر عجولی بود....نمیتوانست تمایل شدیدش نسبت به ماریا را به تعویق بیندازد....از جایش بلند شد و دستش را به سوی ماریا بلند کرد....
_میخوام ازت دعوت کنم امشب به خونه ی من بیای و شب رو با من بگذرونی!
ماریا لبخند زد....لبخندِ شیطانی پنهان،در نقاب فرشته ها!!!دست داگلاس را فشرد و او را تا اتومبیلش همراهی کرد....بوسه های عاشقانه و آغوش های پر حرارت از داخل اتومبیل تا اتاق خواب داگلاس ادامه داشت....
نیمه های شب وقتی صدای نفس های کشیده و شعله های آتش عشقی که بینشان زبانه کشیده بود به خاموشی گرائید ماریا چشمان یاقوت مانندش را که بعد از نیمه شب به سرخی خون درمی آمد و درخشش اش دوچندان میشد باز کرد!با خود فکر کرد:
حالا که برای داشتن من تا این حد عجله کردی پس باید برای قبول کردن هدیه ی گرانبهای من هم همینقدر عجول باشی عشق من!
بار دیگر لبخند شیطانی ماریا دندان های برجسته و برنده ی او را نمایان کرد.....صبح روز بعد داگلاس با سرگیجه و احساسی متفاوت از خواب بیدار شد....احساس عطش شدید او را بی تاب و ناتوان کرده بود....با بی حوصلگی زمزمه کرد:
_آب....
ماریا سرش را به او نزدیک کرد و لب های خشک و کبود رنگش را بوسید...
_من چیزی بهتر از آب بهت میدم عشق من!
داگلاس سرش را چرخاند،دختری مقابلش ایستاده بود و با طناب محکمی که دور دست ها و پاهایش پیچیده شده بود کلنجار میرفت....چشمان وحشتزده ی دختر به او دوخته شده بود و از ترس به خود میلرزید....داگلاس اخم کرد....گیج شده بود...نگاهی به ماریا انداخت....او عشقش بود....پس چرا با وجود اینکه ماریا کنارش نشسته بود آن تمایل شدید را نسب به دختر احساس میکرد....چشمانش را بست و خود را رها کرد.....عطشش برطرف شده بود.... آرام گرفت....جنازه ی بیروح و یخزده ی دخترک را به کناری انداخت و دهانش را با پشت دست پاک کرد....ماریا به او لبخند زد....داگلاس با شیفتگی خود را به او رساند و شروع به بوسیدنش کرد....
romangram.com | @romangram_com