#طلسم_ابدی_(جلد_اول)_پارت_92
ایان دستش را میان موهای فیونا فرو برد و گردنش را با نوک انگشت قلقلک داد...
_جوزف ازم خواست!!!!دیشب ماه کامل بود!نمیتونستیم اونو تنها تو جنگل رها کنیم!بعلاوه...رو حرف جوزف نمیشه حرف زد....خودت که بهتر میدونی!
_هنوزم گاهی وقتا بهش حسودیم میشه!
_عزیزم...دلیلی برای حسادت وجود نداره!!!
_هیچوقت یادم نمیره چطور اونو بمن ترجیح دادی ایان!
فصل سی و یکم_خودکشی
باشنیدن صدای جیغ فیونا همه ی شاگردان مدرسه از جا پریدند....ایان وحشتزده مقابل فیونا که ثانیه به ثانیه رنگ عوض میکرد ایستاده بود....رنگ پوست فیونا در عرض چند ثانیه به سفیدی گرائید و سپس سرخ رنگ و در آخر بنفش شد.....
_تمام این مدت اینو میخواستی بمن بگی؟!!!
فیونا با عصبانیت سعی کرد لحن ایان را دقیقا تقلید کند:
_فیونا!راستش.....میخواستم بگم بهتره بهم بزنیم!!!!جدی؟!!!بعد از یک سال و نیم تمام حالا به همین راحتی بهم بزنیم؟!اونم بخاطر یه دختر لوس تازه کار؟!اوه خدای من!!!فصل سی و دوم_خانواده
جوزف تنها بود....با وجود سه دختری که تبدیل کرده بود هنوز تنهایی را احساس میکرد ...!خانواده ی او به خون آشام های مذکر هم احتیاج داشت!
جوزف گاهی با خود فکر میکرد:
romangram.com | @romangram_com